کندوکاو - شماره ويژه روى باسکار

مرگ نابهنگام روى باسکار، ما را بر آن داشت که شماره ويژه اى را به افکار او اختصاص دهيم. روى باسکار در بازسازی و نوسازی فلسفه رئالیستی علم اثرات برجسته اى برجاى گذارده و در تصريح شالوده های فلسفی و مفاهيم علمى مارکس سهم عمده اى ايفا کرده است.
چند سالی پیش¬تر در تیرماه ۱۳۹۰ نخستین قسمت از فلسفه¬ی¬ علم یا به بیانی رئالیسم انتقادی روی باسکار «این چشمه¬ی خشک¬ناشدنی که سخت مشتاق است تا سراسر آینده را سیراب کند» را در زمینه¬ی علم طبیعی در مجله¬ی آلترناتیو منتشر کردم. در آن قسمت نخست، تلاش کردم تا شالوده¬های نظری رئالیسم انتقادی را با استناد به نوشته¬های باسکار و همکار خوبش اندرو کلیر پیرامون فلسفه¬ی علم به طور مختصر توضیح دهم. در حالی که آن نوشتار هنوز نیازمند توضیحات اضافی، تکمیل و ویراست است، بنا به شرایط و نیازهای روز و در ضمن برای ارائه¬ی پاسخ به شماری از پرسش¬های بااهمیت در باره¬ی فلسفه¬ی علم اجتماعی و برهم کنش ساختار و عاملیت که یکی از مسائل اصلی رشته¬ی جامعه¬شناسی است دست به کار تهیه¬ی قسمت دوم از معرفی آرای باسکار و رئالیسم انتقادی گشتم که پیش روی خواننده قرار دارد...
مطلبی که پیش رو دارید قسمت دوم معرفی آرای روی باسکار در باره¬ی فلسفه¬ی علم است. قسمت نخست این معرفی بیش از هر چیز به معرفی فلسفه¬ی علم طبیعی از دیدگاه رئالیسم انتقادی پرداخت. قسمت دومی که این جا ارائه می شود با یادآوری مختصری از بحث های انجام شده در قسمت نخست، به منظور یادآوری مفاهیم اصلی رئالیسم انتقادی، آغاز کرده و در ادامه به ناتورالیسم انتقادی یا بحث های باسکار در زمینه ی علم اجتماعی می رسد.
باید پرسید که آیا امروز یک فلسفهی مارکسیستی/مارکسی منسجم و جامع در دست داریم یا خیر؟ اگر پاسخ منفی باشد پرسش بعدی این خواهد بود که آیا باید دست به کار ساخت یک فلسفهی مارکسیستی شد یا نه؟ و اصولا منظور از ساخت یک فلسفهی مارکسیستی چیست؟ و آیا ساخت چنین فلسفهای اصولا ممکن است؟
در این فصل ابتدا چند مفهوم اصلی باسکار در باره فلسفه علم به طور مختصر توضیح داده می شود. این فلسفه علم هم طبیعت و هم جامعه را به عنوان ابژه های مطالعات علمی در تفاوت ها و شباهت هایشان با هم بحث می کند و در ضمن رویکردهای عمده در شناخت شناسی، پوزیتیویسم و هرمنوتیک، را هم به بحث گذارده و نقد می کند.
در ناتورالیسم انتقادی باسکار قصد دارد که به نحوی هستی شناسانه و علمی، وجود (و نه پیدایش) جامعه و امکان فعالیت علمی برای شناخت آن و نیز امکان تغییر و دگرگونی (و نه فروپاشی) آن را توضیح بدهد.
در تحلیل شکل های اقتصادی نه میکروسکوپ به کار می آید و نه معرف های شیمیایی، قدرت تجرید باید جایگزین هر دو شود. منظور مارکس از تجرید به عنوان تنها نیروی کارآمد در پژوهش سرمایه چیست؟ چه‌گونه تجریدی مورد نظر اوست؟ اصولا چرا به تجرید نیاز داریم؟
همانطور که از مسیر پیشروی بحث آشکار است قصد اصلی من بررسی پیوند بین رئالیسم انتقادی و مارکسیسم است و کمک هایی که از این فلسفه علم در راستای (نو)بازسازی مارکسیسم و اندیشه های مارکسی می توانیم بگیریم. به نظرم بحث های مهمی در این راستا طرح (و فقط طرح) شدند که نیازمند تدقیق و پژوهش و ژرفابخشی بیشتری هستند.
برگردان فارسى-انگليسى منتخبى از واژه ها