کندوکاو ١٠ – فهرست

ترجمه جديد چه بايد کرد؟ - ازکجا بايد آغاز کرد؟ - مقدمه لنين بر چاپ دوم "چه بايد کرد؟"
يادداشتى بر ترجمه جديد "چه بايد کرد؟" نقش "عامل ذهنى" (رهبرى) در انقلابات اجتماعى، مهمترين مسئلهاى است که از انقلاب فرانسه در قرن هجدهم تاکنون در کانون مباحث جريانات انقلابى قرار داشته است. به جرات مى توان گفت گرايش سوسياليستى انقلابى بعد از مارکس نيز بواسطه درک ويژه مارکس از اين نقش مشخص شده است. در واقع از لحاظ تئوريک، مارکسيزم خود مارکس عاقبت چيزى نيست جز نحوه برداشت ويژه او از اين نقش. درک و تفسير يا حتى نقد تئورى مارکسيستى نيز جز با آغاز از همين پايه و اساس نمى تواند بجز مباحثات مغشوش و آکادميک حاصلى داشته باشند. در اصل، مسئله پيچيده نيست. اگر نقش پرولتاريا در تاريخ، اجراى حکمى است که سرمايه دارى با ايجاد پرولتاريا برضد خود صادر کرده است، پرولتاريا چگونه به اين رسالت آگاه خواهد شد و چه نوع فعاليتى را براى تحقق آن به عهده خواهد گرفت؟ بيهوده نبود که از همان ابتدا، و براى خود مارکس و انگلس، اين مسئله در کلى ترين شکل آن تحت عنوان مسئله "آگاهى" و "سازماندهى" پديدار شد. تجربه محدود مارکس و انگلس در آن دوران اوليه جنبش کارگرى اروپا و تلاششان براى درک و تئوريزه کردن اين تجربه، هر چند امروزه نيز آموزنده ترينند، اما بوضوح داراى کاستى هايى هستند. در دوران پس از مارکس و انگلس، دوران سوسيال دموکراسى اروپايى، ناآشنايى با مفاهيم اصلى آن مسبب تفسير ساده و بسيار رايجى از مسئله "آگاهى" شد که حتى تئوريسين هاى اصلى جنبش را نيز در بر مى گرفت و شايد تا به امروز نيز ادامه دارد. و آن اينکه پرولتاريا در طول مبارزه طبقاتى هر چه بيشتر خود را متشکل کند و هر چه بيشتر براى منافع بلاواسطه طبقاتى خود مبارزه کند، آگاه تر نيز خواهد شد. امر سازماندهى بر اساس چنين برداشتى نيز طبعا ايجاد احزاب توده اى براى مبارزات سياسى و اتحاديه هاى وسيع کارگرى براى مبارزات اقتصادى بود. سال‌هاى سال جنبش سوسيال دموکراتيک اروپايى کم و بيش در تماميتش از چنين نظرياتى - که بسيار "ساده و بديهى" به نظر مى رسيدند - پيروى مى کرد. تناقضات اين نظريه اما هنگامى پديدار شد که دوران مشهور به "رقابت آزاد" جاى خود را به دوران بحران‌ها و جنگ‌هاى امپرياليستى مى‌داد. تشديد مبارزه طبقاتى که از اولين عوارض اين تحول بود از اواخر قرن نوزدهم تمام اروپا بويژه آلمان و روسيه را دربرگرفته‌بود. شرايط جديد تاريخى توجه بسيارى از سوسيال دموکرات‌هاى انقلابى آن دوره را مجددا به همان دو مسئله اوليه، يعنى آگاهى و سازماندهى معطوف ساخت. رُزا لوکزامبورگ شايد اولين کسى بود که زنگ خطر را به صدا در آورد و هشدار داد که همين شکل بسيار "ساده و بديهى" از سازماندهى ــ يعنى سازمان موجود سوسيال دموکراسى آلمان که موفق ترين و بزرگ ترين حزب کارگرى آن زمان بودــ دقيقا خود به مانعى براى رشد آگاهى پرولترى تبديل شده است. گذار به سوسياليزم بدون خلع يد از سرمايه‌دارى ممکن نيست و فراموش کردن اين "هدف" جنبش کارگرى را به دنباله‌روى از وضعيت موجود کشانده است. لنين اما اولين کسى بود که تئورى حزب انقلابى را در مقابله و مبارزه با ساير گرايش هاى سوسيال دموکراتيک روسيه نه تنها به بحث گذاشت بلکه با ايجاد گرايش بلشويکى در سوسيال دموکراسى آنرا به مرحله اجرا درآورد. او نشان داد که رشد "آگاهى طبقه کارگر" نه امرى خود به خودى است و نه رشدى دائمى در امتداد خطى مستقيم دارد. مبارزۀ صرف براى منافع بلاواسطه در چارچوب جامعه سرمايه‌دارى در واقع مى‌تواند توهم نسبت به وضعيت موجود را نيز افزايش دهد. "چه بايد کرد؟" معرف اولين تلاش لنين براى طرح جامع اين نظريه بود که در طول متن تحت عناوين مختلف و در ضمن مشابهى نظير "سازمان انقلابى"، "حزب انقلابى" و يا "سازمان انقلابيون" مطرح شده‌اند. ديگران بعدها از مفاهيمى نظير حزب لنينى يا حزب پيشگام انقلابى نيز بهره گرفته‌اند. مقدمات اين بحث را لنين قبلا با مقاله "از کجا بايد آغاز کرد؟" طرح کرده‌بود. در آنجا او ضرورت يک روزنامه انقلابى سراسرى را به عنوان ابزار سازماندهندۀ اين سازمان جديد برجسته ساخته‌بود. نظريات لنين در رابطهٔ تنگاتنگ با تلاش او براى عملى کردن ايدۀ حزب انقلابى قرار داشت. در مقدمه اى که چند سال بعد به چاپ دوم آن نوشت، لنين به کسانى که به "افراطى" بودن پلميک هاى او انتقاد کرده بودند٬ يادآورى مى‌کند به آن اندازه افراطى و پلميکى بود که براى عملى ساختن طرح لازم بود! در واقع "تئورى لنينيستى سازماندهى" را نمى‌توان از رهبرى بلشويکى انقلاب اکتبر جدا کرد. امروزه نيز کسانى که شکست بعدى انقلاب اکتبر يا کاريکاتورهايى را که بعدها ديگران از اين تئورى ساخته‌اند به تقصير لنين و خود تئورى مى اندازند٬ فراموش مى‌کنند دست کم لنين با اين تئورى و با پيروزى انقلاب اکتبر نقش عامل ذهنى را در عمل به ما نشان داده‌است. تئورى سازماندهى انقلابى البته به اين جزوه و اين تجربه خلاصه نمى‌شود. خود لنين چه در عمل و چه در سطح تئوريک بارها به اين مسئله بازگشت کرده‌است. بعلاوه تجربيات تمام دوران بعد از بلشويزم در تکميل اين تئورى نقش داشته‌است. اما نقطه شروع براى هر بحثى در باره اين مفهوم ــ بويژه در شرايط فعلى که " کُرنش در مقابل خودانگیختگی" به بيمارى عمومى تبديل شده ــ بايد "چه بايد کرد؟" باشد! نقد لنين فقط با ايستادن در جايگاهى که خود لنين اين بحث را استوار ساخته معنى دارد. يعنى، اهميت عامل ذهنى در پيروزى انقلاب سوسياليستى. با اميد به اينکه ترجمه جديد "چه بايد کرد" لنين بتواند هم به راه انداختن مجدد و هم به روشن کردن اين بحث کمک کند. مترجمين
"مطابق طرح اولیۀ نویسنده، قرار بود... تِم اصلی مقاله دربرگیرندهٔ آن سه مسئله‌ای باشد که در مقالۀ ”از کجا باید آغاز کرد؟” معرفی شده بودند: ۱) خصلت و مضمون اصلی آژیتاسیون سیاسی ما ۲) وظایف تشکیلاتی ما ۳) برنامه‌ریزی٬ همزمان و از جهات گوناگون، برای تاسیس یک سازمان رزمنده که تمام روسیه را دربگیرد."
"ما یک گروه هم‌پیمان هستیم که در راهی پُر تلاطم و دشوار ــ در حالیکه دستهای همدیگر را محکم گرفته‌ایم ــ به پیش می‌‌رویم. دشمنان، از هر سو محاصره‌مان کرده‌اند و ما تقریباً دائم باید زیر آتشِ آنان به پیشروی خود ادامه دهیم. ما با تصمیمِ آزادانهٔ خود، و به قصد جنگیدن با دشمن جمع شده‌ايم و نه به قصد عقب‌نشستن در باتلاق بغل‌دست‌مان، که سکنه‌اش از همان آغاز سرزنش‌مان کرده‌اند که خودمان را بمثابهٔ یک گروهِ خیلی خاص جدا کرده و مبارزه را بجای مصالحه برگزیده‌ایم. بگذارید که ما به درون باتلاق بغلطیم! و وقتی که ما دست به سرزنش‌شان می‌زنیم، به تلافی بگویند: ”عجب مردمان عقب‌مانده‌ای هستید! خجالت نمی‌کشید که آزادی ما برای دعوت شما به اتخاذ یک راه بهتر را انکار می‌کنید؟” آه، بله، آقایان! شما آزادید نه تنها دعوت کنید بلکه آزادید به هر کجا که می‌خواهید بروید، حتی به درون باتلاق؛ در واقع فکر می‌کنیم که جای حقیقی شما همان باتلاق است، و ما حاضریم هر کمکی که از دست‌مان برمی‌آید انجام دهیم ‌تا به آنجا بغلطید. فقط دست از سرِ ما بردارید، به ما آويزان نشويد و کلمۀ والای آزادی را نیالایید، چرا که ما نیز ”آزادیم” به هرجا که دلمان می‌خواهد برویم، و آزادیم نه تنها علیه باتلاق بجنگیم بلکه جلوی آنانی که به سمتِ باتلاق چرخیده‌اند بایستیم!"
"جنبش خودانگیختهٔ طبقه کارگر همان جنبش تريديونيونيستى است و معنای تریدیونیونيسم، اسارتِ ایدئولوژیک کارگران توسط بورژوازی است. از این رو وظیفۀ ما، یعنی وظیفهٔ سوسیال دموکراسی٬ نبرد علیه خودانگیختگی است، و اينکه مسیر جنبش طبقه کارگر را از این خودانگیختگی ــ که مسیر مورد تمایل تریدیونیونيست‌هایی است که به مایل به خزیدن به زیر بال و پر بورژوازی هستند ــ منحرف سازد و آن را به زیر بال و پر سوسیال دموکراسی انقلابی بکشاند."
"سوسیال دموکراسی انقلابی، مبارزه برای رفرم‌ها را همیشه جزئی از فعالیت‌هایش بحساب آورده‌است. اما از آژیتاسیون "اقتصادی" در رابطه با حکومت٬ نه صرفاً برای مطالبه کردن انواع اقدامات بلکه همچنین (و بدواً) خاتمه دادن به حکومت اتوکراتیک نیز استفاده مى‌کند. بعلاوه، سوسیال دموکراسی انقلابی، این را وظیفه خود می‌داند که این مطالبه را نه صرفاً در زمینۀ مبارزۀ اقتصادی، بلکه در رابطه با همهٔ مظاهر عمومى اتوکراسی در زندگی اجتماعی و سیاسی، در برابر حکومت بگذارد. خلاصه اینکه سوسیال دمکراسی انقلابی، مبارزه برای رفرم‌ها را بمثابهٔ جزء و تابعِ کل ــ یعنی مبارزۀ انقلابی برای آزادی و سوسیالیسم‌ ــ قرار می‌دهد.... آگاهی سیاسی-طبقاتی صرفاً می‌تواند از بیرون، یعنی از بیرونِ مبارزۀ اقتصادی، از بیرونِ حوزهٔ روابط کارگران با کارفرمایان آورده شود. تنها حوزهاى که چنین دانشی را مى‌توان از آن کسب کرد، حوزهٔ روابطِ همهٔ طبقات و اقشار با دولت و حکومت است، يعنى حوزهٔ مناسباتِ متقابلِ میانِ همهٔ طبقات."
"اکونومیست‌ها در رابطه با مسئلهٔ تشکیلات و نیز سیاست‌ها، همواره از سوسیال دموکراسی به تریدیونیونيسم منحرف می‌شوند. مبارزۀ سیاسی سوسیال دموکراسی بمراتب وسیع‌تر و پیچیده‌تر از مبارزۀ اقتصادی کارگران علیه کارفرمایان و حکومت است. به همین ترتیب (و در واقع به همین دلیل)، تشکیلات حزب سوسیال دموکراتیک انقلابی ناگزیر باید از سازمان کارگرانى که برای این مبارزه طراحی شده متفاوت باشد. سازمان کارگران باید در وهله‌ٔ نخست یک سازمان اتحاديه اى باشد؛ ثانیاً باید تا جایی که ممکن است وسیع باشد؛ و ثالثاً باید تا جایی که شرایط اجازه می‌دهد علنى باشد (البته من در اینجا و چه پایین‌تر فقط روسیۀ استبدادزده را مدنظر دارم). برعکس، سازمان انقلابیون باید ــ بيشتر از هرچيز ــ از افرادی تشکیل شود که فعالیت انقلابی، حرفه‌شان باشد (به همین دلیل من از سازمان انقلابیون حرف می‌زنم، و منظورم سوسیال دموکرات‌های انقلابی است). با توجه به اشتراک (عمومیت داشتن) خصوصیاتِ اعضای چنین سازمانی، باید کلیهٔ تفاوت‌ها میان کارگران و روشنفکران ــ تا چه رسد تمایزات شغلی و تجاری ــ زدوده ‌شوند. چنین سازمانی بنا به ماهيتش، نباید خیلی گسترده باشد و باید حتی‌المقدور مخفی باشد"
"انتشار یک روزنامۀ سیاسی سراسری در روسیه باید آن مشی اصلی باشد که بتوسط آن بتوانیم بدون انحراف از مسير توسعه یابیم، عمیق‌تر شویم و تشکیلات را گسترده‌تر کنیم (منظور آن سازمان انقلابی است که همیشه برای پشتیبانی از هر اعتراض و خیزشی آماده است). لطفا به من بگویید، آیا وقتی بنّاها برای ساختن قسمت‌های متنوع یک ساختمان بسیار عظیم از ريسمانى برای چیدن درست آجرهاکمک بگیرند، اسمش کار "کاغذی" است؟ آیا مشخص کردن هدف نهایی در کار مشترک، بکمک اين ريسمان، قادرشان نمی‌کند تا نه تنها هر آجر بلکه حتی هر بخشى از آجر را که به آجرهای قبلی و بعدی وصل می‌شود، در یک خط ممتد و کامل قراردهند؟ آیا ما دقیقاً در حال گذار از چنین دوره‌ای در حیات حزبی‌مان نیستیم؟ آیا اینطور نیست که ما آجر و بنّا داریم اما آن ريسمان راهنما را که برای آجرچینی و پی‌گیری کار لازم است، نداریم؟ بگذار فرياد بزنند که منظور ما از نشان دادن اين ريسمان، بدست گرفتن فرمان است."
"رابوچیه دلو به این دلیل علت اهمیت "تاریخی" کسب کرد که "روح" این دوره را ــ بطور برجسته‌ای ــ بازتاب مى دهد. اینها... بادنما بودند که بدرستی ‌توانستند اختلاف و تزلزل را بیان کنند، و آمادگی‌شان را براى امتیاز دادن به جریانِ "انتقادى" و "اکونومیسم" و تروریسم نشان دهند. صفت مشخصۀ این دوره، نه تحقیرِ شدید کارِ عملی توسط بعضی از ستایشگران "مطلق"، بلکه ترکيب خُرده‌کارى با بی‌اعتنایی کامل به تئوری بود. قهرمانان این دوره زیاد در بند ردّ مستقیم "عبارات پُر آب‌و‌تاب" نبودند بلکه سرگرم مبتذل‌کردن‌شان بودند. سوسیالیسم علمی دیگر خصلت یک تئوری انقلابیِ جامع را از دست داد و به معجون درهم‌برهمی تبدیل شد که با انتشار هر کتاب درسیِ تازۀ آلمانی، "آزادانه" رقیق‌تر می‌شد؛ "مبارزۀ طبقاتی" دیگر فعالیت وسیع و پرانرژی‌تری را ترغیب نمی‌کرد، بلکه از آنجا که "مبارزه اقتصادی از مبارزۀ سیاسی جدایی ناپذیر است"، جنبهٔ مرحم پیدا کرده بود؛ ایدۀ تشکیل حزب بمثابهٔ فراخوانی برای ایجاد سازمان رزمنده‌ای از انقلابیون نبود، بلکه ابزاری برای توجیه اشکالی از "بوروکراسی انقلابی" و بازی بچگانهٔ با اشکال "دموکراتیک" ‌بود."
"ما هرگز ترور را بلحاظ اصولى رد نکرده‌ایم و نمی‌توانیم ردّ کنیم. ترور یک اقدام نظامی است که در محل یا مقطع معیّنی از نبرد، در وضعیت معیّنى از نیروهای نظامی، و در شرایطى معیّن می‌تواند کاملاً مناسب و حتی ضروری باشد. اما نکته مهم این است که در شرایط حاضر، ترور، به هیچ وجه به مثابه یک اقدام اجرايى برای ارتشی که در میدان جنگ حضور دارد، و یا بمثابه‌ٔ اقدامى که از نزدیک با کل سیستمِ مبارزه مرتبط و ادغام شده پیشنهاد نمى‌شود، بلکه بمثابهٔ شکل مستقلی از حمله گاه‌و‌بیگاهی که ‌ربطی به هیچ ارتشی ندارد. بدون داشتن یک مرکزیت و با وجود ضعف در تشکیلات انقلابی محلی، در واقع، این همهٔ آن چیزی است که ترور می‌تواند بشود. از اینرو، موکداً اعلام می‌کنیم که تحت شرایط حاضر، چنین شیوه‌ای از مبارزه نامناسب و ناشایست است؛ که فعالترین رزمندگان را از مسیرِ وظایف واقعی‌شان ــ که از موضع منافع کُل جنبش، مهمترین است ــ منحرف می‌کند. بعلاوه، ترور، موجب اختلال در نیروهاى انقلاب ــ و نه دولتی ــ می‌شود."
"امروز گفتن این حرف که ایسکرا در بارهٔ ایدۀ سازمانِ انقلابیون حرفه‌ای اغراق کرده، شبیه توبیخ‌کردن ژاپنی‌ها ــ بعد از جنگ روسیه با ژاپن ــ بواسطه‌ٔ اغراق‌ در بارهٔ قدرت نیروهای مسلح روسیه، بواسطه‌ٔ اغراق‌ راجع به نياز به تدارک برای جنگیدن علیه این نیروها است. ژاپنی‌ها بمنظور پیروز شدن مجبور بودند همهٔ نیروهای‌شان را علیه حضور احتمالی حداکثرِ نیروهای روسیه به میدان بياوردند. متاسفانه، بسیاری از آنانی که حزب‌مان را مورد قضاوت قرار می‌دهند، غیرحزبی هستند و با موضوع آشنا نیستند. آنها درک نمی‌کنند که ایدۀ سازمان انقلابیون حرفه‌ای، امروزه یک پیروزی کامل کسب کرده‌است. این پیروزی ناممکن بود اگر که این ایده در آن زمان به صدر رانده نمی‌شد، و اگر که ما براى تفهیمِ کسانى که می‌کوشیدند مانع تحقق آن شوند، "مبالغه" نکرده بوديم."